نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 701

1. آن را که گمان شود یقینش

2. برخاست همه جهان به کینش

3. آن را که ز بود خود برون شد

4. بر سدره کنند آفرینش

5. آن امر که عقل از اوست فایض

6. عشق است ولی مگو چنینش

7. آن مهر که داشتی سلیمان

8. دانی که چه بود بر نگینش

9. تو هیچ مباش تا بباشد

10. محکوم تو کل آفرینش

11. از خویش به در نمی شود عقل

12. تا عشق نمی شود قرینش

13. جانانه ما وصال کرده ست

14. اما تو به چشم خود مبینش

15. او را نتوان به چشم شک دید

16. الا که به دیده یقینش

17. ای باد صبا ز ما فرو گوی

18. حرفی به دو گوش نازنینش

19. مردیم و ز ما نمی کند یاد

20. بر گوی حکایتی از اینش

21. چون حلقه رسد مگر به گوشش

22. زاری نزاری حزینش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همدم خود شو که حبیب خودی
* چاره خود کن که طبیب خودی
شعر کامل
رهی معیری
* هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
* و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
شعر کامل
سعدی
* می و ساقی چه باشد نیست جز حق
* خدا داند که این عشق از چه باب است
شعر کامل
مولوی