نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 836

1. روزها شد که برفتی و به خدمت نرسیدم

2. هیچ کافر مَکَشاد آن چه من از هجر کشیدم

3. چه نویسم که چه آمد بر سرم تا تو برفتی

4. چه ملامت که نبردم چه قیامت که ندیدم

5. آفتابی تو و چون ذرّه سرآسیمه بماندم

6. در پَی ات بس که بلافایده چون سایه دویدم

7. در کشیدم ز همه خلقِ جهان سر به خجالت

8. که به دعوی زهمه خلق جهانت بگزیدم

9. لاجرم هر که به من می رسد انگشتِ ملامت

10. می کشد در من ازین زهرِ ملامت که چشیدم

11. هم چنان در سرم آشوبِ تمنّایِ وصال است

12. تا نگویی که به کلّی ز تو امیّد بریدم

13. مِهرِ دیرینه محال است که ازجان به در آید

14. سخنِ معتبرست این مثل از هر که شنیدم

15. هرگز اندیشه نکردم ز سرِ دستِ چو سیمت

16. که به غیرت سرِ انگشتِ تحیّر نگزیدم

17. عاقبت رفتی و پیوند بریدی ز نزاری

18. من هم از اوّلِ عهد آخرِ این کار بدیدم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو رستم پدر باشد و من پسر
* نباید به گیتی کسی تاجور
شعر کامل
فردوسی
* راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
* بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
شعر کامل
حافظ
* نشود دیده من باز چو بادام به سنگ
* بس که از دیدن اوضاع جهان سیرم من
شعر کامل
صائب تبریزی