نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 967

1. توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن

2. باش گو چون رگ جان خون رزم در گردن

3. باده گر رنگ جگر دارد جان پرورم است

4. کار من چیست جگر خوردن جان پروردن

5. من اگر خون نخورم از رگ جان و دهنش

6. از لب جام به جز خون چه توانم خوردن

7. عاشقی پیشه ی من بود وگر تازه کنم

8. بدعتی نیست که خواهم به جهان آوردن

9. زخم عشق است کزو مرهم جان ساخته اند

10. پس از این زخم به صد جان نتوان آزردن

11. علم و فضل و خرد و عقل ندانم که به عشق

12. هیچ درمان دگر نیست به جز بسپردن

13. شاه فرمود در اثنای حدیثی که بگوی

14. توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن

15. بنده هم از ره الناسُ علی دین ملوک

16. بو که این توبه تواند به قیامت بردن

17. چند گویند نزاری دل و دین داد به درد

18. منم و دّردی درد ار نبود می دردَن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
* با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
شعر کامل
حافظ
* دل تهی ناشده از خویش به جایی نرسد
* تا بود پر ز شکر نی به نوایی نرسد
شعر کامل
صائب تبریزی
* گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی
* درد عشقست ندانم که چه درمان سازم
شعر کامل
سعدی