عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 520

1. به چه رو به جلوه آید، طلب نیازمندان

2. نه دل نیاز خرم، نه لب امید خندان

3. گله از تهی کمندی، نه روا بود، همین بس

4. که غزال ما نیفتد به کمند صید بندان

5. چه کند زبون شکاری، ز چنین شکارگاهی

6. که خم کمند بوسد، لب عنبرین کمندان

7. چه گمان باطل است این، که بود عزیز صیدی

8. که به عجز بسته گردد، به کمند ارجمندان

9. به کرشمه ای بنازم که ز باد دامن او

10. زده موج زهر آفت، به گلوی نوشخندان

11. چه دل است، آه از آن دل، که ز حسن و عشق، در وی

12. نه علامتی ز ناخن، نه جراحتی ز دندان

13. نه چنان بتاز عرفی، که رود عنان ز دستت

14. تو هم این حدیث می گوی، به سبک عنان سمندان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از رنگ خون دشمن و از رنگ خنجرش
* گویی همی شقایق و نیلوفر آورد
شعر کامل
امیر معزی
* حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
* حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
شعر کامل
حافظ
* مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین
* چو ویس دلستان باشد نشاید نام گل بردن
شعر کامل
خواجوی کرمانی