عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 559

1. من صید غم عشوه نمایی که تو باشی

2. بیمار به امید دوایی که تو باشی

3. لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند

4. غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی

5. مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش

6. من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی

7. ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم

8. در سایهٔ میمون همایی که تو باشی

9. از بس که ملایک به تماشای تو جمعند

10. اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی

11. خورشید به گرد سر هر ذره بگردد

12. آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی

13. عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل

14. با نعمت دیدار گدایی که تو باشی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیش چشمی که به یکتایی آن سرو رسید
* طوق هر فاخته ای های هوالله بود
شعر کامل
صائب تبریزی
* چو رستم پدر باشد و من پسر
* نباید به گیتی کسی تاجور
شعر کامل
فردوسی
* مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر
* که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
شعر کامل
حافظ