سعدی_بوستانباب اول در عدل و تدبیر و رای (فهرست)

شمارهٔ 20-حکایت شحنه مردم آزار

1. گزیری به چاهی در افتاده بود

2. که از هول او شیر نر ماده بود

3. بداندیش مردم بجز بد ندید

4. بیفتاد و عاجزتر از خود ندید

5. همه شب ز فریاد و زاری نخفت

6. یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت:

7. تو هرگز رسیدی به فریاد کس

8. که می‌خواهی امروز فریادرس؟

9. همه تخم نامردمی کاشتی

10. ببین لاجرم بر که برداشتی

11. که بر جان ریشت نهد مرهمی

12. که دلها ز ریشت بنالد همی؟

13. تو ما را همی چاه کندی به راه

14. بسر لاجرم در فتادی به چاه

15. دو کس چه کنند از پی خاص و عام

16. یکی نیک محضر، دگر زشت نام

17. یکی تشنه را تاکند تازه حلق

18. دگر تا بگردن درافتند خلق

19. اگر بد کنی چشم نیکی مدار

20. که هرگز نیارد گز انگور بار

21. نپندارم ای در خزان کشته جو

22. که گندم ستانی به وقت درو

23. درخت زقوم ار به جان پروری

24. مپندار هرگز کز او برخوری

25. رطب ناور چوب خر زهرهٔ بار

26. چو تخم افگنی، بر همان چشم‌دار


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* منم دیوانه و او سرو قامت
* حدیث راست از دیوانه پرسید
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* مرا که خال تو فلفل فکنده است برآتش
* چرا ز غالیه دلبند می‌کنی و دلاویز
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* داغی که به امید نمک چشم گشوده است
* مپسند که از مرهم کافور شود خشک
شعر کامل
صائب تبریزی