سعدی_بوستانباب ششم در قناعت (فهرست)

شمارهٔ 13-حکایت

1. یکی سلطنت ران صاحب شکوه

2. فرو خواست رفت آفتابش به کوه

3. به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت

4. که در دوده قایم مقامی نداشت

5. چو خلوت نشین کوس دولت شنید

6. دگر ذوق در کنج خلوت ندید

7. چپ و راست لشکر کشیدن گرفت

8. دل پردلان زو رمیدن گرفت

9. چنان سخت بازو شد و تیز چنگ

10. که با جنگجویان طلب کرد جنگ

11. ز قوم پراگنده خلقی بکشت

12. دگر جمع گشتند و هم رای و پشت

13. چنان در حصارش کشیدند تنگ

14. که عاجز شد از تیرباران و سنگ

15. بر نیکمردی فرستاد کس

16. که صعبم فرومانده، فریاد رس

17. به همت مدد کن که شمشیر و تیر

18. نه در هر وغایی بود دستگیر

19. چو بشنید عابد بخندید و گفت

20. چرا نیم نانی نخورد و نخفت؟

21. ندانست قارون نعمت پرست

22. که گنج سلامت به کنج اندرست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
* مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد
شعر کامل
حافظ
* با خیال یار صحبت داشتن خوش دولتی است
* می برم غیرت بر آن عاشق که تنها می شود
شعر کامل
صائب تبریزی
* ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
* مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
شعر کامل
سعدی