سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 218

1. آن سرو که گویند به بالای تو ماند

2. هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند

3. دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

4. با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

5. زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح

6. وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند

7. بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز

8. همخانه من باشی و همسایه نداند

9. هر کو سر پیوند تو دارد به حقیقت

10. دست از همه چیز و همه کس درگسلاند

11. امروز چه دانی تو که در آتش و آبم

12. چون خاک شوم باد به گوشت برساند

13. آنان که ندانند پریشانی مشتاق

14. گویند که نالیدن بلبل به چه ماند

15. گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند

16. بلبل نتوانست که فریاد نخواند

17. هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای

18. برخیزد و خلقی متحیر بنشاند

19. در حسرت آنم که سر و مال به یک بار

20. در دامنش افشانم و دامن نفشاند

21. سعدی تو در این بند بمیری و نداند

22. فریاد بکن یا بکشد یا برهاند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد
* علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند
شعر کامل
سعدی
* سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
* که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
شعر کامل
فروغی بسطامی
* شقایق سوختی دایم سپندش
* که از چشم خسان ناید گزندش
شعر کامل
وحشی بافقی