سعدی_گلستانباب اول - در سيرت پادشاهان (فهرست)

حکایت (2)

یکی از ملوک خراسان سلطان محمود سبکتگین را بخواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر همی کرد، سایر حکما از تأویل آن فرو ماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت: هنوز نگرانست که ملکش با دیگرانست

1. بس نامور بزیر زمین دفن کرده اند

2. کز هستیش بروی زمین بر نشان نماند

3. و آن پیر لاشه را که سپردند زیر خاک

4. خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

5. زندست نام فرخ نوشیروان بخیر

6. گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند

7. خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

8. زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
* کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
شعر کامل
سعدی
* ترا دایه گر مرغ شاید همی
* پس این پهلوانی چه باید همی
شعر کامل
فردوسی
* گر تو خاری همچو خار اندر طلب سرتیز باش
* تا همه خار تو را همچون گل و نسرین کنند
شعر کامل
مولوی