سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (33)

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید: که اوقات عزیزت چگونه می گذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات.

ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت. فرمود تا وجه کفاف او معین دارند تا بار عیال از دل او برخیزد

1. ای گرفتار پای بند عیال!

2. دیگر آسودگی مبند خیال

3. غم فرزند و نان و جامه و قوت

4. بازت آرد سیر در ملکوت

5. همه روز اتفاق میسازم

6. که بشب با خدای پردازم

7. شب چو عقد نماز میبندم

8. چه خورد بامداد فرزندم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به آب چشم بگویش که از زمان فراق
* شدست روز سیاه و شدست مو کافور
شعر کامل
مولوی
* اگر خواهی بگو تا آستین از دیده بردارم
* که مژگان مرا از گریه شاخ ارغوان بینی
شعر کامل
حزین لاهیجی
* گاه خلوت صوفیان وقت با موی چو شیر
* ورد خود ذکر برنج و شیر و شکر کرده‌اند
شعر کامل
سنایی