سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (3٥)

مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت: اگر انجام این حالت به مراد من برآید چندین درم زاهدان را دهم. چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش بوجود شرط لازم آمد.

یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان. گویند غلامی عاقل و هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه بازآمد و درمها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندانکه طلب کردم نیافتم.

گفت: این چه حکایت است آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهدست. گفت: ای خداوند جهان آنکه زاهدست نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست.

ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندانکه مرا در حق خداپرستان ارادتست و اقرار. مرا این شوخ دیده را عداوتست و انکار و حق بجانب اوست

1. زاهد که درم گرفت و دینار

2. زاهدتر از او کسی بدست آر

3. آنرا که سیرتی خوش و سریست با خدای

4. بی نان وقف و لقمه دریوزه، زاهدست

5. و انگشت خوبروی و بناگوش دلفریب

6. بی گوشوار و خاتم فیروزه شاهدست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر تو در سینهٔ سیمین دل سنگین داری
* من هم از دولت عشقت تن رویین دارم
شعر کامل
فروغی بسطامی
* شکایتی که ز زلف دراز اوست مرا
* به گفتن و به شنیدن نمی شود آخر
شعر کامل
صائب تبریزی
* عشق سازد حسن عالمسوز را در خون دلیر
* ذوالفقار شمع باشد بال و پر پروانه را
شعر کامل
صائب تبریزی