حکایت (18)
همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوتش به آخر آمده و درمی چند بر میان داشت. بسیاری بگردید و ره بجائی نبرد پس بسختی هلاک شد. طایفه ای برسیدند و درمها دیدند پیش رویش نهاده و بر خاک نبشته
1. گر همه زر جعفری دارد
2. مرد بی توشه برنگیرد گام
3. در بیابان فقیر سوخته را
4. شلغم پخته به که نقره خام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده