سعدی_گلستانباب سوم - در فضيلت قناعت (فهرست)

حکایت (2٤)

صیادی ضعیف را ماهی قوی بدام اندرافتاد. طاقت حفظ آن نداشت ماهی برو غالب آمد و دام از دستش درربود و برفت

1. شد غلامی که آب جوی آرد

2. آب جوی آمد و غلام ببرد

3. دام هر بار ماهی آوردی

4. ماهی این بار رفت و دام ببرد

دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت: ای برادران چه توان کردن مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل، بر خشک نمیرد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
* تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم
شعر کامل
مولوی
* گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
* حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد
شعر کامل
حافظ
* بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
* بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
شعر کامل
حافظ