غزل شمارهٔ 64
1. یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی
2. نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی
3. هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود
4. تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی
5. علم از دوش بنه ور عسلی فرماید
6. شرط آزادگی آنست که بر دوش کنی
7. راه دانا دگر و مذهب عاشق دگرست
8. ای خردمند که عیب من مدهوش کنی
9. شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر گردی
10. مطرب آنگاه بگوید که تو خاموش کنی
11. سر تشنیع نداری طلب یار مکن
12. مگست نیش زند چون طلب نوش کنی
13. پای در سلسله باید که همان لذت عشق
14. در ت باشد که گرش دست در آغوش کنی
15. مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند
16. آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی
17. تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید
18. شاهد آیینهٔ تست ار نظر هوش کنی
19. سخن معرفت از حلقهٔ درویشان پرس
20. سعدیا شاید ازین حلقه که در گوش کنی
بعدیقبلی
شعری از شیخ اجل نخوندم که ویرانگر اندوه نباشه.
داشتم توی اپ گوشیم این غزل رو برای بار چندم می خوندم که رسیدم به بیت
علم از دوش بنه ور عسلی فرماید
شرط آزادگی آنست که بر دوش کنی
چندتا سایت رو نگاه انداختم ولی سایت شما که از قضا برای بار اول هم بود بهش برمیخوردم از بقیه جامعتر و زیباتر و البته با دسترسی بسیار زیباتر و آسانتر ، ترجمه واژه رو در اختیارم گذاشت و تونستم به درستی معنی پشت کلام شیخ اجل رو بفهمم و البته ازین بابت از شما و سایتتون خیلی متشکرم.
ازین پس پایه ثابت اپتون هستم.
دم شما دمادم گرم و گرمتر باشه همواره