سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 261

1. می‌کند غارت صبر و دل و دین سودایش

2. آنکه او هیچ ندارد، چه غم از یغمایش؟

3. گر دل و جان من دلشده بودی بر جای

4. کردمی در دل و جان جای چو بودی رایش

5. رقم هستی من عاقبت از لوح وجود

6. برود لیک بماند اثر سودایش

7. لایق ضرب محبت نبود هر قلبی

8. که ز اخلاص حکایت نکند سیمایش

9. خواب ما را ز خیالش بنمود اسبابی

10. بعد از آن روز ندیدیم بخواب آسایش

11. دست در دامن او می‌زنم و می‌کشمش

12. تا بر غم سر من سر ننهد در پایش

13. عجب آن است که در بزم ریاحین گل را

14. زیر شمشاد نشانند و تو بر بالایش

15. در پی باد صبا چند رود سرگردان

16. دل به بوی شکن طره عنبر سایش

17. که خبر یابد از آمد شدن پیک نسیم

18. که ز بوی سر زلف تو کند رسوایش

19. غم عشق تو چه خوش می‌خورد اولی خونم

20. که به پالوده‌ام از دیده خون پالایش

21. هر که امروز به خلوت نفسی با تو نشست

22. غالبا رغبت جنت نبود فردایش

23. در شب تیره زلفت دل سلمان گم شد

24. شمعی از چهره بر افروز و رهی بنمایش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
* اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* نقد حیرتخانهٔ هستی صدایی بیش نیست
* ای عدم نامی به دست آورده‌ای موجود باش
شعر کامل
بیدل دهلوی
* دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود
* جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند
شعر کامل
حافظ