سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 287

1. کمترین صید سر زلف کمند تو منم

2. چون تو ای دوست به هیچم نگرفتی چه کنم؟

3. در درونم بجز از دوست دگر چیزی نیست

4. یوسفم دوست من آلوده به خون پیرهنم

5. درگذشت از سر من آب ولی گر دهدم

6. آشنایی مددی دستی و پایی بزنم

7. جان چه دارد که نثار ره جانان سازم؟

8. یا که سر چیست که در پای عزیزش فکنم؟

9. با خیال تو نگردد دگری در نظرم

10. جز حدیث تو نیاید سخنی در دهنم

11. شور سودای من و تلخی عیشم بگذار

12. بنگر ای خسرو خوبان که چه شیرین سخنم

13. قوت کندن سنگ ارچه چو فرهادم نیست

14. سنگ جانم روم القصه و جانی بکنم

15. ساقیا باده، که من بر سر پیمان توام

16. در من این نیست که پیمانه و پیمان شکنم

17. مطربا راه برون شد بنما، سلمان را

18. به در دوست که من گمشده در خویشتنم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سعدیا عمر عزیزست به غفلت مگذار
* وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را
شعر کامل
سعدی
* کنون کوه و بیابانرا نبات از عودتر باشد
* کنون شاخ درختانرا لباس از پرنیان باشد
شعر کامل
فرخی سیستانی
* کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
* بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
شعر کامل
صائب تبریزی