سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 364

1. صنما مرده آنم که تو جانم باشی

2. می‌دهم جان که مگر جان جهانم باشی

3. روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو

4. روشنایی دل و شمع روانم باشی

5. بار گردون و غم هر دو جهان در دل من

6. نه گران باشد اگر تو نگرانم باشی

7. گر به سودای تو‌ام عمر زیان است چه غم

8. سودم این بس که تو خرم به زیانم باشی

9. تو سراپا همه آنی و همه آن تواند

10. غرض من همگی آنکه تو آنم باشی

11. من نهان درد دلی دارم و آن دل بر توست

12. ظاهرا با خبر از درد نهانم باشی

13. جان برون کرده‌ام از دل همگی داده به تو

14. جای دل تا تو بجای دل و جانم باشی

15. چون در اندیشه روم گرد درونی گردی

16. چو در آیم به سخن ورد زبانم باشی

17. در معانی صفات تو چه گوید سلمان

18. هر چه گویم تو منزه ز بیانم باشی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت
* دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد
شعر کامل
حافظ
* ساختم با آتش دل لاله زاری شد مرا
* سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا
شعر کامل
رهی معیری
* دلم چون برگ بید از آب زیر کاه می لرزد
* وگرنه سینه چون کشتی به دریا می توانم زد
شعر کامل
صائب تبریزی