سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 387

1. هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

2. دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی

3. چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من

4. به بخت من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی

5. نمی‌ارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری

6. تو بنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی

7. من آن باشم که بر تابم عنان از دست تو حاشا!

8. همه خلق جهان سویی اگر باشند و من سویی

9. خطا می‌دانم و آهو به آهو نسبت چشمت

10. که چشم شیر گیر تو ندارد هیچ آهویی

11. سگان کوی تو دایم به جستجوی خون من

12. همی پویند و می‌بویند خاک هر سر کویی

13. ازان می در قدح خندد که می را هست از ورنگی

14. ازان گل بی‌وفا باشد که در گل هست ازو بویی

15. ز سر می‌خواهم از بهر تو گویی بر تراشیدن

16. ولی چوگان تو سر در نمی‌آرد به هر گویی

17. دعا گوی تو بسیارند و سلمان از همه کمتر

18. ولی چون این دعا گویت بود کمتر دعاگویی


قبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یارم چو قدح به دست گیرد
* بازار بتان شکست گیرد
شعر کامل
حافظ
* دم آخر که مررا عمر به سر می‌آید
* گر تو آیی به سرم عمر دگر می‌آید
شعر کامل
هلالی جغتایی
* گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت
* دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد
شعر کامل
حافظ