سلمان ساوجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 87

1. می‌کشم دردی که درمانیش، نیست

2. می‌روم راهی که پایانیش نیست

3. هر که در خم خانه عشق تو بار

4. یافت برگ هیچ بستانیش نیست

5. بندگان دارد بسی سلطان غم

6. لیک چون من بند فرمانیش نیست

7. هر که جان در ره جانانی نباخت

8. یا ز دل دورست یا جانیش نیست

9. خود دل مجموع، در عالم که دید

10. کز عقب آه پریشانیش نیست

11. چشم ترکت کو سیه دل کافری است

12. هیچ رحمی، بر مسلمانیش نیست

13. چشم آن انسان که عاشق نیست هست

14. راست چون عینی که انسانیش نیست

15. هر که چون سلمان به زلف کافرت

16. نیستش اقرار، ایمانیش نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
* سیری از خرمن نباشد دیده غربال را
شعر کامل
صائب تبریزی
* چنان با تار زلف بسته دل پیوند الفت را
* که نتوان یک سر مویش ز یکدیگر جدا کردن
شعر کامل
فروغی بسطامی
* آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
* آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
شعر کامل
حافظ