سنایی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیدهٔ شمارهٔ 20 - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

1. بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب

2. شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب

3. کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ

4. شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب

5. ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من

6. نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب

7. لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد

8. ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب

9. ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد

10. سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب

11. میار طعنه اگر عارض و لبش جویم

12. از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب

13. ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم

14. بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب

15. بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده

16. ز دیده و دل بالین و بستر آتش و آب

17. ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای

18. چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب

19. به دل گرفت به وقتی نگار من که همی

20. کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب

21. ببین تو اینک بر لاله قطرهٔ باران

22. اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب

23. بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را

24. پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب

25. ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین

26. حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب

27. پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین

28. برآورید تماثیل آزر آتش و آب

29. مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت

30. اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب

31. چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر

32. چو عدل سید گردد برابر آتش و آب

33. سر محامد سید محمد آنکه شدست

34. بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب

35. مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم

36. شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب

37. به نور رایش گشته منور انجم و چرخ

38. به ذات عونش گشته معمر آتش و آب

39. به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار

40. به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب

41. مسخر خضر ار گشت باد و آب و زمین

42. مثال امر ورا شد مسخر آتش و آب

43. به حلم و خشمش کردند وصف از آن معنی

44. مهیب و سهل بود بر غضنفر آتش و آب

45. زند به امرش اگر هیچ خواهد از خورشید

46. به حد باختر و حد خاور آتش و آب

47. گر آب و آتش اندر خلاف او کوشند

48. ز باد و خاک بینند کیفر آتش و آب

49. به حکم نافذ نشگفت اگر برون آرد

50. ز چوب و سنگ چو موسی پیمبر آتش و آب

51. ز باد قدرت اگر کرد جانور عیسی

52. شود ز فرش بی‌باد جانور آتش و آب

53. زهی ز مایهٔ رایت منور انجم و چرخ

54. زهی ز سایهٔ تیغت مظفر آتش و آب

55. گه موافقت ار چون دل تو بودی چرخ

56. بدی به چرخ برین قطب و محور آتش و آب

57. شمال جودت بر آب و آتش ار نوزید

58. چرابه گونه چو سیمست و چون زر آتش و آب

59. ز باس و سعی تو بدست ورنه بی‌سببی

60. بطبع خشک چرا آمد و تر آتش و آب

61. به صدر دولت بایسته‌ای واندر خور

62. چنانکه هست و ببایست و در خور آتش و آب

63. به طبع خویش نبینند هیچ اگر خواهی

64. به قدر و قد تو پستی وو نظر آتش و آب

65. سموم خشم تو گر برزند به ابر و زمین

66. نسیم خلق تو گر بروزد بر آتش و آب

67. شو ز بیم تو لرزان زمین و ابر عقیم

68. شود ز خلق تو چون مشک و عنبر آتش و آب

69. شود ز قدر تو عالیتر از سپهر زمین

70. رود به امر تو از بحر و اخگر آتش و آب

71. اگر نه بیم و امیدت بدی به بحر و هوا

72. وگر نه هیبت و حکمت بدی بر آتش و آب

73. برو عتاب و عقوبت خدای کی کردی

74. ز بهر یونس و قومش مسخر آتش و آب

75. به هفت کشور خشمت رسید و نظم آری

76. جدا که دید خود از هفت کشور آتش و آب

77. ز قدر و نظم تو دارند بهره زان نشدند

78. چو باد و خاک کثیف و مدور آتش و آب

79. معاقبست حسودت به دو مکان به دو چیز

80. به سان فرعون در مصر و محشر آتش و آب

81. میان طبع تو و طبع حاسدت در نظم

82. کفایت‌ست در آن شعر داور آتش و آب

83. که چون در آید در طبع تو شود بی‌شک

84. بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب

85. به زیر فکرت و کلک تو خاست بر در نظم

86. ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب

87. چو بود خاطر و طبع تو کلک را همراه

88. ببوسد ار چه بود کلک و دفتر آتش و آب

89. اگر ندارد نسبت به خامهٔ تو چراست

90. به نزد خامت هم خیر و هم شر آتش و آب

91. شد از بهاء مدیحت سخنور اختر و کلک

92. شد از سخاء وجودت توانگر آتش و آب

93. جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد

94. که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب

95. گه مسیر بود بر نهاد چرمهٔ تو

96. به نزد عقل مصور شود گر آتش و آب

97. به پست و بالا چون آب و آتشست مگر

98. شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب

99. به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی

100. که دید ساخته در طبع صرصر آتش و آب

101. جهان ندید مگر چرمهٔ ترا در تک

102. به هیچ مستقری سایه‌گستر آتش و آب

103. زمانه ساخت ز هفت اختر و چهار ارکان

104. برای زینت بزمت دو لشکر آتش و آب

105. بخواه از آنکه چو خوردی چو طبع خود بندد

106. دماغ و طبع ترا زیب و زیور آتش و آب

107. بصوفت آب و بطبع آتش و ندیده جهان

108. مگر به جام توچون دو برادر آتش و آب

109. تو روی شادی افروز و آب غم بر از آن

110. هنی و روشن در جام و ساغر آتش و آب

111. که بهر پیرهنی من گزیدم از دل و چشم

112. ز جور چرخ چو دماغ و سمندر آتش و آب

113. در آب و آتش بی‌حد چرا شوم غرقه

114. چو هست باد و هوا را مقدر آتش و آب

115. ز خون ببست دل و چشم پس چو آهن و خاک

116. چراست در دل و چشمم مجاور آتش و آب

117. برید فکرت کلک تو خواست بر در نظم

118. ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب

119. ولیک از آتش و آبست دیده و دل من

120. چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب

121. همیشه تا به زمینست و چرخ گنج و نجوم

122. همیشه تا به سعیرست و کوثر آتش و آب

123. سخاو لطف ترا بنده باد ابر و هوا

124. سنا و حلم ترا باد چاکر آتش و آب

125. مباد قاعدهٔ دولت تو زیر و زبر

126. همیشه تا که بود زیر و ازبر آتش و آب


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شود کوه آهن چو دریای آب
* اگر بشنود نام افرسیاب
شعر کامل
فردوسی
* گریه تاب نشست از رخ من گرد خمار
* چشم بر خوشه انگور ثریا دارم
شعر کامل
صائب تبریزی
* حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
* جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
شعر کامل
حافظ