شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1088

1. پیرهن گر کهنه گردد یوسف جان را چه غم

2. ور دهی ویرانه گردد ملک خاقان را چه غم

3. که خدا باقیست گر خانه شود ویران چه باک

4. جان به جانان زنده ، ار تن رَود جان را چه غم

5. خم می در جوش و ساقی مست و رندان درحضور

6. جام اگر بشکست گو بشکن حریفان را چه غم

7. بت پرستی گر برافتد بت چه اندیشد از آن

8. ور بمیرد بندهٔ بیچاره ای سلطان را چه غم

9. گر نماند آینه آئینه گر را عمر باد

10. ور نماند سایه ای خورشید تابان را چه غم

11. غم ندارم گر طلسم صورتم دیگر شود

12. گنج معنی یافتم ز افلاس یاران را چه غم

13. بادهٔ وحدت به شادی نعمت الله می خوریم

14. از خمار کثرت و معقول ، مستان را چه غم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* قصّۀ سوز دل پروانه را از شمع پرس
* شرح آن آتش نداند جز زبانی سوخته
شعر کامل
جامی
* هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده‌ایم
* هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده‌ایم
شعر کامل
حافظ
* حال زار من چه پرسی این نه بس کز روی تو
* دور ماندستم چو دور از روی خور نیلوفری
شعر کامل
هاتف اصفهانی