شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1431

1. جز یکی نیست بیائید که گوئیم همه

2. همه از عین یکی باز بجوئیم همه

3. ای که گوئی که چنان گفت و چنین می گوید

4. وقت آن است که در آب بشوئیم همه

5. ما همه آب حیاتیم و همه بحر محیط

6. گرچه مانند حبابیم بر اوئیم همه

7. بوی آن زلف ز هر تارهٔ مو می شنویم

8. لاجرم زلف بتان جمله ببوئیم همه

9. عقل دیوانه شود چون شنود قصهٔ عشق

10. دور نبود که بگوئیم که دوئیم همه

11. آبروی همهٔ قطره چو ما می بینیم

12. شاید ار ما همهٔ قطره بپوئیم همه

13. نعمت الله چو یکی باشد آن یک همه اوست

14. آن یکی را سزد ار زان که بگوئیم همه


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
* دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
شعر کامل
سعدی
* عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
* کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
شعر کامل
حافظ
* زعشق لاله رویان داغ جانسوزی است عاشق را
* که سردیهای دوران مرهم کافور می گردد
شعر کامل
صائب تبریزی