شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 314

1. جامی ز می پر از می در بزم ما روان است

2. هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است

3. عالم بود چو جامی باده در او تجلی

4. این جام و باده با هم مانند جسم و جان است

5. از نور روی ساقی شد بزم ما منور

6. و آن نور چشم مردم از دیده ها نهان است

7. در عمر خود کناری خالی ندیدم از وی

8. لطفش نگر که دایم با جمله در میان است

9. جائیکه اسم باشد بی شک بود مسمی

10. هر جا که منظری هست اسمی به نام آن است

11. آئینه ای که بینی روئی به تو نماید

12. جام مئی که نوشی ساقی در آن میان است

13. جام و شراب و ساقی ، معشوق و عشق و عاشق

14. هر سه یکیست اینجا این قول عاشقان است

15. سیلاب رحمت او سیراب کرد ما را

16. هر قطره ای از این بحر دریای بیکران است

17. دیدیم نعمت الله سرمست در خرابات

18. میخانه در گشاده سر حلقهٔ مغان است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همای گو مفکن سایه شرف هرگز
* در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
شعر کامل
حافظ
* ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
* راست گویی به تن مرده روان بازآمد
شعر کامل
سعدی
* به هرکه می نگرم همچو غنچه دلتنگ است
* مگر نسیم درین گلستان نمی باشد
شعر کامل
صائب تبریزی