شاه نعمت‌الله ولی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 407

1. ما را چو ز عشق راحتی هست

2. از هر دو جهان فراغتی هست

3. از عشق هزار شکر داریم

4. از عقل ولی شکایتی هست

5. چه قدر عمل چه جای علم است

6. ما را ز خدا عنایتی هست

7. از عقل به جز حکایتی نیست

8. آری که ورا حکایتی نیست

9. این بحر محیط بیکران است

10. تا ظن نبری که غایتی هست

11. جانان بستان و جان رها کن

12. زیرا که در آن حکایتی هست

13. بشنو سخنی ز نعمت الله

14. گر ذوق ورا روایتی هست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
* هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست
شعر کامل
انوری
* در طریق عشق خار از پا کشیدن مشکل است
* ریشه در دل می کند خاری که در پا می رود
شعر کامل
صائب تبریزی
* دارم امید بر این اشک چو باران که دگر
* برق دولت که برفت از نظرم بازآید
شعر کامل
حافظ