شیخ محمود شبستریکنز الحقایق (فهرست)

شمارهٔ 8-حکایت

1. چنین گویند مردی بود قصاب

2. بخیلی کز بخیلی بود در تاب

3. زکوه سیم و زر هرگز ندادی

4. وگر دادی بسی منت نهادی

5. جگربندی نهاده بود در پیش

6. خریداریش آمد سخت درویش

7. سوالش کرد آن درویش در بند

8. که چند می‌فروشی این جگربند

9. بدو گفتا که ای درویش بیمار

10. زکاتم گشت واجب چار دینار

11. بخر از من بدین مقدار این را

12. زکاتم این بود بردار این را

13. چو درمانده بد آن درویش حیران

14. بدان مایه زکات از وی خرید آن

15. گرفت و روی خود سوی هوا کرد

16. بر آن قصاب بسیاری دعا کرد

17. ولی زان پس بگفت ار بیع آن‌ست

18. خداوندا تو می‌دانی گران‌ست

19. زکوتی باشد کانچنان به تزویر

20. جزای آن چه باشد ویل و زنجیر

21. زکوتی کانچنان باشد تمامت

22. چه سنجد آن به میزان قیامت

23. برد جان پدر تزویر بگذار

24. مکش همچون خران بی‌فایده بار


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چشم دل باز کن که جان بینی
* آنچه نادیدنی است آن بینی
شعر کامل
هاتف اصفهانی
* مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
* که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
شعر کامل
سعدی
* بهشتی روی من دارد به سویم گوشۀ چشمی
* ز نعمتهای جنّت قسمتم گردیده، بادامی
شعر کامل
حزین لاهیجی