اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 31

1. ز عاشقان همه قصد جراحت است او را

2. ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را

3. بخنده نمیکن خون کند دل ریشم

4. شکر لبی که کمال ملاحت است او را

5. بصبح طلعت او دل کجا رسد بصفا

6. اگرچه کل همه حسن و صباحت است اورا

7. بگرد عاشق بیهوده گرد او نرسد

8. خضر که اینهمه سیرو سیاحت است او را

9. شکر لبا، سوی عاشق چو بگذری خندان

10. نمک مریز که دل پر جراحت است او را

11. قباحت است که خندد بر تو غنچه ولی

12. دهن دیده چه فکر از قباحت است او را

13. اگرچه بلبل مست است اهلی از وصفت

14. خموش شد که نه جای فصاحت است او را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشی
* در سینهٔ او گوهر اسرار نهادند
شعر کامل
عطار
* زدیدار تو از یوسف زلیخا مهر برگیرد
* چراغ دیده یعقوب از روی تو درگیرد
شعر کامل
صائب تبریزی
* زدوده تیغها اندر کف ایشان چو نیلوفر
* شده نیلوفر از خون بداندیشان چو آذ‌ریون
شعر کامل
امیر معزی