اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 408

1. آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت

2. در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت

3. گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت

4. از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت

5. آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش

6. اورا خود ازین آتش جانسوز کجا سوخت

7. آن مه دل من سوخت چه در هجر و چه در وصل

8. این بین که مرا طالع خود در همه جا سوخت

9. تا جان مرا سوخت فروغ رخ آن شمع

10. بس خرمن عشاق که این برق بلا سوخت

11. تا آه اسیران چکند با رخ آن گل

12. کز آتش دلها جگر مرغ هوا سوخت

13. از عشق که؟ اهلی است ترا گریه ندانیم

14. بس گریه جانسوز تو باری دل ما سوخت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چه مایه بر سر این ملک سروران بودند
* چو دور عمر به سر شد درآمدند از پای
شعر کامل
سعدی
* از نگاهی می دهد جان چشم او عشاق را
* نرگس بیمار اینجا کار عیسی می کند
شعر کامل
صائب تبریزی
* هشیار به هنگامۀ محشر نتوان رفت
* ای کاش که از سایۀ تاکم گذرانند
شعر کامل
حزین لاهیجی