اهلی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 941

1. پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال

2. چشم من بتاخنه یی گردد چو فانوس خیال

3. کاش چشمم را بر آری وقت کشتن تا شود

4. کاسه چشم پر از خونم سگانت را سفال

5. وعده دیدار لیلی چون به عید افتاده است

6. جای آن دارد که گردد قامت مجنون هلال

7. مست وصلش پر مشو ایدل که می باید کشید

8. در شب هجران خمار مستی روز وصال

9. حسن او کز دست دانایان عنان دل ربود

10. چون نگه دارد دل از وی اهلی شوریده حال


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آنکه پای از سر نخوت ننهادی بر خاک
* عاقبت خاک شد و خلق به او می‌گذرند
شعر کامل
سعدی
* جهان را چنین است ساز و نهاد
* ز یک دست بستد به دیگر بداد
شعر کامل
فردوسی
* دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
* بی تکلف بشنو دولت درویشان است
شعر کامل
حافظ