شمارهٔ 36
1. ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب
2. گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب
3. به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود
4. چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب
5. چرا دو عارض و چشم مرا مرصع کرد
6. اگر به طبع نگشته است زرگر آتش و آب
7. از آن سبس که دلم در جوار خدمت اوست
8. شدست در دل و چشمم مجاور آتش و آب
9. اگر بشوید مر زلف را و خشککند
10. شود ز زلفش پر مشک و عنبر آتش و آب
11. برآب و آتش اگر سایه افکند زلفش
12. شود ز شکلش مانند چنبر آتش و آب
13. علاحده رخ و سیمای اوست در زلفش
14. ز مشک دید کسی چون زره در آتش و آب
15. نویسم ار صفت هجر او به دفتر در
16. بگیرد از صفتش روی دفتر آتش و آب
17. دلم ز دلبر چون شاد و خوش بود که بود
18. نصب چشم و دل من ز دلبر آتش و آب
19. گر اشک و آهم پیدا شود بگیرد پاک
20. ز چشم و از دل من هفت کشور آتش و آب
21. همیشه از دل و از چشم من به رشک آید
22. به قعر هاویه و حوض کوثر آتش و آب
23. بترسم از دم و آهم که سرد و خشک شوند
24. چو بر خلیل و کلیم پیمبر آتش و آب
25. اگر ز عشق دگرکس سپر بر آب افکند
26. من از فراق فکندم سپر بر آتش و آب
27. ز عشق کار بدان جایگه رسیده مرا
28. که پیش خواجه روم کرده بر سر آتش و آب
29. خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ
30. بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب
31. اگر سیاست و انعام او ندیدستی
32. گه فروغ و گه سیل بنگر آتش و آب
33. ز خلق و خلقش اگر بهرهور شود گردد
34. هوا و خاک منیر و معطر آتش و آب
35. هوا و آتش و آب ار به کین او کوشند
36. شود کثیف هوا و مُکَدَّر آتش و آب
37. هواش جوی و میندیش ویشک پیل بکن
38. ثناش جوی و بنه روی بستر آتش و آب
39. از آن کجا سپر مُلْکَت است خدمت او
40. بدو سپار دلت را و بِسْپَر آتش و آب
41. چو خاک تیره و چون باد بیوطن گردد
42. شود مقابل اقبال او گر آتش و آب
43. نَعوذ بِالله اگر داد و عدل او نَبُوَد
44. بسوزدی به بر ملک یکسر آتش و آب
45. اگر نه عدلش بودی گرفتی از فتنه
46. دیار باختر و مرز خاور آتش و آب
47. اگر نبودی آثار او که دانستی
48. که راند از دل فولاد جوهر آتش و آب
49. ایا وزیری کاعدای ملک تو دارند
50. زکینه در دل و در دیده همبر آتش و آب
51. ز جسم و طبع تو بردند پایه و مایه
52. چه بر اثیر و چه بر بحر اَخضَر آتش و آب
53. از آن در آب و در آتش حیات و موت بود
54. کجا ز کِلک و کَفَت شد مصوّر آتش وآب
55. حسود و دشمن ملک تو را ببرد و بسوخت
56. به غرق و حَرق از آن شد دلاور آتش و آب
57. به ناصح تو قضا و قدر زیان نکند
58. کجا پلنگ و نهنگ و سمندر آتش و آب
59. کدام شاخکه از مهر و کینت او پرورد
60. که شاخ کینه و مهرت دهد بر آتش و آب
61. حکایت از دل و از چشم دشمن تو کنند
62. هماره زان جَهد از برق و تندر آتش و آب
63. به دستش اندر شمشیر ترکتاز ببین
64. ندیدی ار تو به یک جای همبر آتش و آب
65. بساختند چو عدلت به داوری برخاست
66. ز فرّ عدل تو بی نُصح و داور آتش و آب
67. کجا که عزم تو و حَزْم تو بود باشد
68. مُعطّل انجم و چرخ و مُزّور آتش و آب
69. روان و جان و دل و جسم بدسگال تورا
70. عدیل ذُلّ و هَوان است و یاور آتش و آب
71. گر آب و آتش جوید خلاف و خشم تو را
72. برد ز خشم و خلاف تو کیفر آتش و آب
73. بههیچ حال برون آری ارکنی تدبیر
74. به عنف و لطف ز سدّ سکندر آتش و آب
75. رضا و خشم تو مستور نَبْوَد اندر دل
76. چگونه مانَد هرگز مُسَتّر آتش و آب
77. کَفَت بر آب و بر آتش گر افکند مایه
78. شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب
79. از آنکه تا همهٔ عمر خدمت تو کند
80. ز بهر خدمت تو شد مصوّر آتش و آب
81. عجب نباشد اگر ز آرزوی خدمت تو
82. زمین شود شنوا و سخنور آتش و آب
83. به پیش همت تو روز بخشش تو بود
84. حقیر خاک و هوا و مُحَقّر آتش و آب
85. گر آب و آتش با تو به کین برونآیند
86. ز کلک و کفّ تو گردد مُبَتّر آتش و آب
87. اگر نبودی انصاف تو رسانیدی
88. شرار موج حوادث به اختر آتش و آب
89. اگر ندارد تقدیر خشم و عفو تو کس
90. شگفت نیست که نبود مقدّر آتش و آب
91. برابری نکند باکف تو هرگز ابر
92. به طبع باشد هرگز برابر آتش و آب
93. حذر ز آب و ز آتش کنند در هِمّت
94. همیکنند ز شهزاده سَنجر آتش و آب
95. نگاه داشتی از آب و آتشش زین پس
96. نگاه دار کنون زو به صف در آتش و آب
97. همی بباری بر جان بدسگالان بر
98. به روز رزم به حنجر ز خنجر آتش و آب
99. بر آب وآتش تیغ توگر خلافکند
100. شود ز هیبت تیغ تو مضطر آتش و آب
101. چو جوهرست حُسام تو کاندرو دایم
102. عیان ستاره و دُرّست و مُضمَر آتش و آب
103. شهاب شکل و فلک صورت و مَجرّه صفت
104. به رخ زبرجد و مینا به پیکر آتش و آب
105. تف است و نم همه در جان و جسم خصم و حسود
106. عَرَض بود تف و نم چون که جوهر آتش و آب
107. ز آب وگوهر آتش جدا نداند شد
108. تو جمع دیدی در هیچ گوهر آتش و آب
109. همیشه کینه کش و ملکپرورست وکه دید
110. که کینهکش بود و ملک پرور آتش و آب
111. ستم بر آتش و آب است و بس شگفت بود
112. که دادگر بود و عدلگستر آتش و آب
113. همیشه تا که جهان از عناصر و ارکان
114. هوا و خاک شناسیم و دیگر آتش و آب
115. عدْوتْ بر سر خاک است و نیز باد به دست
116. مطیع خاک و هوا و مُسّخر آتش و آب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده