امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 237

1. یا رب، اندر دل خاک آن گل خندان چونست

2. ماه تابان من اندر شب هجران چونست

3. من چو یعقوب ز گریه شده ام دیده سفید

4. آخر آن یوسف گمگشته به زندان چونست

5. من درین خاک به زندان غم از دوری او

6. او ز من دور به صحرا و بیابان چونست

7. گوهری بود کزین دیده بغلطید به خاک

8. دیده خود خاک شد، آن گوهر غلطان چونست

9. بر تن نازک او برگ گلی بودی، حیف

10. هست انبار گل اکنون، به ته آن چونست

11. همه جان بود ز بس لطف چو جان بی تن

12. این زمان در ته گل با تن پنهان چونست

13. سبزه چون خضر ز پیراهن خاکش برخاست

14. در هوای عدم آن چشمه حیوان چونست

15. مردمان باز مپرسید ز خسرو که کنون

16. در غم دوست ترا دیده گریان چونست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست
* اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* پشیمانی ندارد خنده بر وضع جهان کردن
* ندارد گریه در پی خنده ای کز زعفران خیزد
شعر کامل
صائب تبریزی
* توانگری نه به مالست پیش اهل کمال
* که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
شعر کامل
سعدی