امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 420

1. چه فرخ ساعتی باشد که یار از در درون آید

2. به گلزار خزان دیده بهار از در درون آید

3. جوانی خاک کردم بر درش، روزی بگفت آن مه

4. که آن پیر پریشان روزگار از در درون آید

5. بمان، ای گریه، این ساعت، همان لحظه فروریزی

6. که آن سنگین دل نااستوار از در درون آید

7. در خود بیش ازان می بوسم و شادم بدین سودا

8. که روزی عاقبت آن شهسوار از در درون آید

9. نوید کشتنم داده ست و من خود کی زیم آن دم

10. که آن سر مست من دیوانه وار از در درون آید

11. ز من عذری بخواهی، ای رقیب، آن ناپشیمان را

12. که چون من مرده بودم شرمسار از در درون آید

13. به هجران رفت عمرم، وه که آسان چون رود از دل

14. کسی کز بعد چندین انتظار از در درون آید

15. غم عشق آمده ست و رخت جانم می نهد بیرون

16. هنوزم نیست غم، گر غم گسار از در درون آید

17. دلا، بیهوده می سوزی، مپز ما خولیا چندین

18. که داد آن بخت خسرو را که یار از در درون آید؟


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ببستی چشم یعنی وقت خواب است
* نه خوابت آن حریفان را جواب است
شعر کامل
مولوی
* رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
* چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
شعر کامل
حافظ
* عقل اگر صائب نسازد با دل من گو مساز
* عشق با آن بی نیازی می کشد ناز مرا
شعر کامل
صائب تبریزی