امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 840

1. یاران که زخم تیر بلایت چشیده اند

2. با جان پاره از همه عالم رمیده اند

3. بس زاهدان شهر کز آن چشم پر خمار

4. سبحه گسسته اند و مصلا دریده اند

5. ترسندگان به جور دلت یار نیستند

6. مرغان دشت دان که به سنگی خمیده اند

7. بنمای شکل خود که بسی خون گرفتگان

8. جانها به کف نهاده به دیدن رسیده اند

9. تر دامنان کسان شده اند از تو کز صفا

10. دامن ز سلسبیل و ز کوثر کشیده اند

11. جاروب آستان تو معزول شد زکار

12. زان جعدها که بر سر کویت بریده اند

13. آنان که عاشقان ترا طعنه می زنند

14. معذور دارشان که رخت را ندیده اند

15. یابند زین پس از غزل خسرو اهل دل

16. سوزی که در فسانه مجنون شنیده اند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دلم چون برگ بید از آب زیر کاه می لرزد
* وگرنه سینه چون کشتی به دریا می توانم زد
شعر کامل
صائب تبریزی
* سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
* که تا چو بلبل بی‌دل کنم علاج دماغ
شعر کامل
حافظ
* به آغاز گنج است و فرجام رنج
* پس از رنج رفتن ز جای سپنچ
شعر کامل
فردوسی