امیرخسرو دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 950

1. جوان و پیر که در بند مال و فرزندند

2. نه عاقلند که طفلان ناخردمند

3. جماعتی که بگریند بهر عیش و منال

4. یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند

5. خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید

6. که سایه ای به سر این جهان نیفگندند

7. به خانه ای که ره جان نمی توان بستن

8. چه ابلهند کسانی که دل همی بندند

9. به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند

10. که هر نهال که شاندند باز برکندند

11. جمال طلعت هم صحبتان غنیمت دان

12. که می روند نه زانسان که باز پیوندند

13. بقا که نیست، درو حاصلی همه هیچ است

14. چو بنگری همه مردم به هیچ خرسندند

15. بساز توشه ز بهر مسافران وجود

16. که میهمان عزیزند و روزکی چندند

17. اگر تو آدمیی، در کسان به طنز مبین

18. که بهتر از من و تو بنده خداوندند

19. ترا به از عمل خبر نیست فرزندی

20. که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند

21. مجوی دنیا، اگر اهل همتی، خسرو

22. که از همای به مردار میل نپسندید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
* زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
شعر کامل
خاقانی
* خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند
* این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو
شعر کامل
حافظ
* عتاب و لطف ز ابروی گلرخان پیداست
* صفای هر چمن از روی باغبان پیداست
شعر کامل
صائب تبریزی