انوری_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیدهٔ شمارهٔ 15 - در مدح خاقان اعظم کمال‌الدین

1. ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب

2. طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب

3. آنجا که راستیست ندارند در جمال

4. پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب

5. بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان

6. در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب

7. از موی تو ربوده نشان مشک و غالیه

8. وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب

9. از ماه و آفتاب بهی تو که نیستند

10. با دو عقیق همچو شکر ماه و آفتاب

11. در صف نیکوان به مقام مفاخرت

12. خواهند از رخ تو نظر ماه و آفتاب

13. باشند با جمال تو حاضر به وقت لهو

14. در بزم شهریار بشر ماه و آفتاب

15. خاقان کمال دولت و دین آنکه بر فلک

16. از سهم او کنند حذر ماه و آفتاب

17. محمود صفدری که ز لطف و ز عنف او

18. گیرند بار نفع و ضرر ماه و آفتاب

19. بر خصم او کشیده سنان چرخ و روزگار

20. در پیش او گرفته سپر ماه و آفتاب

21. بفزود عز و دولت او ملک و جاه را

22. چونان که لون و طعم ثمر ماه و آفتاب

23. از شخص او نگشته جدا جاه و مفخرت

24. وز حکم او نکرده گذر ماه و آفتاب

25. بنموده در ولی و عدو و خلقش آن اثر

26. کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب

27. آفاق را جمال ز جاه و جلال اوست

28. جاه و جمال اوست مگر ماه و آفتاب

29. شاها نهند اگر تو اشارت کنی به فخر

30. بر خاک بارگاه تو سر ماه و آفتاب

31. تو ماه و آفتابی اگر در جبلت‌اند

32. محض سخا و عین هنر ماه و آفتاب

33. بی‌عزم و بی‌لقای تو در سرعت و ضیاء

34. ننهاده گام و نا زده بر ماه و آفتاب

35. اندر ظلال موکب میمون عزم تو

36. دارند شغل و پیشه سفر ماه و آفتاب

37. بر قمع دشمنان تو هر لحظه می‌کشند

38. لشکر به جایگاه دگر ماه و آفتاب

39. از کنج سعد هر شب و هر روز نزد تو

40. آرند تحفه فتح و ظفر ماه و آفتاب

41. تا مانده‌اند سخرهٔ فرمان ایزدی

42. در قبضهٔ قضا و قدر ماه و آفتاب

43. بادا نگون لوای بقای عدوی تو

44. چونان که در میان شمر ماه و آفتاب

45. از روی و رای تست شب و روز بر فلک

46. دیده بها و یافته فر ماه و آفتاب

47. از طارم سپهر به چشم مناصحت

48. در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تو از خون چندین سر نامدار
* ز بهر فزونی درختی مکار
شعر کامل
فردوسی
* خورشید عارض او چون ذره برده تابم
* بالای سرکش او چون سایه کرده پستم
شعر کامل
فروغی بسطامی
* آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
* وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
شعر کامل
مولوی