عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 215

1. لوح چو سیمت خطی چو قیر بر آورد

2. تا دلم از خط تو نفیر بر آورد

3. لعل تو می‌خورد خون سوختهٔ من

4. تا خطت آن خون کنون ز شیر بر آورد

5. گرچه دلم در کشید روی چه مقصود

6. خط تو چون مویش از خمیر بر آورد

7. چشم تو یارب ز هر که روی تو خواهد

8. آنچه هلاکت به زخم تیر بر آورد

9. دشمن آیینه‌ام اگرچه بود راست

10. کو به دروغی تو را نظیر بر آورد

11. در صفتت رفت و روب کرد بسی دل

12. لاجرم آن گرد از ضمیر بر آورد

13. تا که سر رزمهٔ جمال گشادی

14. رشک دمار از مه منیر بر آورد

15. اطلس روی تو عکس بر فلک انداخت

16. چهرهٔ خورشید چون ز زیر برآورد

17. صبح رخت تا ز جیب حسن برآمد

18. تا به ابد پای شب ز قیر بر آورد

19. عقل مگر سر کشید از سر زلفت

20. سر به فسون‌های دلپذیر بر آورد

21. زلف تو خود عقل را ببست به مویی

22. گرد همه عالمش اسیر بر آورد

23. عقل بسی گرد وصف لعل تو می‌گشت

24. تا که سخن‌های جای‌گیر بر آورد

25. بخت جوان لب تو در دهنش کرد

26. هر نفسی را که عقل پیر بر آورد

27. بی لب تو دل نداشت صبر زمانی

28. جان به لب از حلق ناگزیر بر آورد

29. چون ننوازی مرا چو چنگ که عطار

30. هر نفسی ناله‌ای چو زیر بر آورد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* موش با جاروب در سوراخ نتوانست رفت
* خواجه با چندین علایق چون به حق واصل شود؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
* که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
شعر کامل
فروغی بسطامی
* خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
* سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
شعر کامل
سعدی