عطار_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 277

1. دی پیر من از کوی خرابات برآمد

2. وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد

3. شوریده به محراب فنا سر به برافکند

4. سرمست به معراج مناجات برآمد

5. چون دردی جانان به ره سینه فرو ریخت

6. از مشرق جان صبح تحیات برآمد

7. چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت

8. با دوست فرو شد به مقامات برآمد

9. آن دیده کزان دیده توان دید جمالش

10. آن دیده پدید آمد و حاجات برآمد

11. مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعین

12. محبوب قرین گشت و مهمات برآمد

13. بد باز جهان بود بدان کوی فروشد

14. واقبال بدان بود که شهمات برآمد

15. دین داشت و کرامات و به یک جرعه می عشق

16. بیخود شد و از دین و کرامات برآمد

17. عطار بدین کوی سراسیمه همی گشت

18. تا نفی شد و از ره اثبات برآمد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست
* که پنداشت چون پسته مغزی در اوست
شعر کامل
سعدی
* نوبهاران که دمد شاخ گُلی از گِل من
* غنچه هایش بود آغشته به خونِ دل من
شعر کامل
جامی
* مرغ دلم باز پریدن گرفت
* طوطی جان قند چریدن گرفت
شعر کامل
مولوی