عطار_الهی نامهبخش سیزدهم (فهرست)

شمارهٔ 8-(6) حکایت کشته شدن پسر مرزبان حکیم

1. حکیمی بود کامل مرزبان نام

2. که نوشروان بدو بودیش آرام

3. پسر بودش یکی چون آفتابی

4. بهر علمی دلش را فتح بابی

5. سفیهی کُشت ناگه آن پسر را

6. بخَست از درد جان آن پدر را

7. مگر آن مرزبان را گفت خاصی

8. که باید کرد آن سگ را قصاصی

9. جوابی داد او را مرزبان زود

10. که الحق نیست خون ریزی چنان سود

11. که من شرکت کنم با او دران کار

12. بریزم زندهٔ را خون چنان زار

13. بدو گفتند پس بستان دِیَت را

14. نخواهم گفت هرگز آن دیت را

15. نمی‌یارم پسر را با بها کرد

16. که خون خوردن بوَد از خون بها خورد

17. نه آن بَد فعل کاری بس نکو کرد

18. که می‌باید مرا هم کار او کرد

19. گر از خون پسر خوردن روا نیست

20. چرا پس خونِ خود خوردن خطا نیست

21. ز خون خویش آنکس خورده باشد

22. که عمر خویش ضایع کرده باشد

23. ترا از عمر باقی یک دو هفته‌ست

24. دگر آن چیز کان به بود رفته‌ست

25. گرفتم توبه کردی یک دو هفته

26. چه سازی چارهٔ آن عمرِ رفته


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر به ظاهر چون شراب کهنه افتادم زجوش
* دربهارفکر،جوش ارغوان دارم هنوز
شعر کامل
صائب تبریزی
* شعرها پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
* با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر
شعر کامل
سنایی
* خروشید و جوشید و برکند خاک
* ز نعلش زمین شد همه چاک چاک
شعر کامل
فردوسی