عطار_الهی نامهبخش پانزدهم (فهرست)

شمارهٔ 5-(3) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر

1. بسنجر گفت غزّالی که ای شاه

2. برون نیست از دو حالِ تو درین راه

3. اگر بیداری اینجا چون نشینی

4. که تا برهم زنی دیده، نه بینی

5. وگر تو خفتهٔ این پادشائی

6. نه بینی هیچ تا دیده گشائی

7. بملکی چَند نازی چند خندی

8. که تا چشمی گشائی و ببندی

9. ازو آثار در عالم نه بینی

10. کم از هیچی بوَد آن هم نه بینی

11. تو گر خود یزدجرد پادشائی

12. بکشته عاقبت در آسیائی

13. اگر آگه نهٔ زان آسیا تو

14. یکی بنگر بدین چرخ دو تا تو

15. چو افتادی بدین چرخ دو تا در

16. شوی آخر بپای آسیا در

17. درین آتش چه عودی چه گیائی

18. بخسپد شب چه شاهی چه گدائی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دوای عشق گویند از سفر خیزد چه دانستم
* که در دل مهر آن مه خواهد افزون شد به هر منزل
شعر کامل
جامی
* عشق جز دولت و عنایت نیست
* جز گشاد دل و هدایت نیست
شعر کامل
مولوی
* اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
* در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
شعر کامل
حافظ