عطار_الهی نامهبخش شانزدهم (فهرست)

شمارهٔ 6-(4) حکایت پادشاه که از درویش در خشم شد

1. جوانی را زنی دادند چون ماه

2. که عقل کس نبود از وصفش آگاه

3. جمالش آیة دلخستگان بود

4. لبش جان داروی لب بستگان بود

5. قضا را آن عروس همچو مَه مُرد

6. نبودش علّتی در درد زه مُرد

7. چو القصّه بخاکش کرد شویش

8. بگِل بنهفت آن خورشید رویش

9. یکی شیشه گلابش بود آنگاه

10. که شسته بود روزی پای آن ماه

11. بدان شیشه سر آن گورگل کرد

12. ولی با اشک خونین معتدل کرد

13. چرا شد پای بند آن دلارام

14. که باید شست دست از وی بناکام

15. چرا اندر عروسی شست پایش

16. چو دست از وی بشستن بود رایش

17. چگویم از تو و از خود، دریغا

18. دریغا از شد و آمد دریغا


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در باغ بنفشه را شرف زان افزود
* کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
شعر کامل
خاقانی
* تا که مرا شیر غمت صید کرد
* جز که همین شیر شکاریم نیست
شعر کامل
مولوی
* امروز که در دست توام مرحمتی کن
* فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
شعر کامل
حافظ