عطار_منطق‌الطیرپرسش مرغان (فهرست)

شمارهٔ 3-حکایت اسکندر که خود به رسولی می‌رفت

1. گفت چون اسکندر آن صاحب قبول

2. خواستی جایی فرستادن رسول

3. چون رسد آخر خود آن شاه جهان

4. جامه پوشیدی و خود رفتی نهان

5. پس بگفتی آنچ کس نشنوده است

6. گفتی اسکندر چنین فرموده است

7. در همه عالم نمی‌دانست کس

8. کین رسول اسکندر است آنجا و بس

9. هیچ کس چون چشم اسکندر نداشت

10. گرچه گفت اسکندر و باور نداشت

11. هست راهی سوی هر دل شاه را

12. لیک ره نبود دل گم راه را

13. گر برون حجره شد بیگانه بود

14. غم مخور خوردی درون هم خانه بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عقده های مشکلم چون عود یکسر باز شد
* تا فتادم در حریم دلگشای سوختن
شعر کامل
صائب تبریزی
* چو غنچه نکهت خود از صبا دریغ مدار
* ز آشنا سخن آشنا دریغ مدار
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
* چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
شعر کامل
حافظ