عطار_منطق‌الطیرعذر آوردن مرغان (فهرست)

شمارهٔ 67-حکایت دیوانه‌ای که از سرما به ویرانه‌ای پناه برد و خشتی بر سرش خورد

1. گفت آن دیوانهٔ تن برهنه

2. در میاه راه می‌شد گرسنه

3. بود بارانی و سرمایی شگرف

4. تر شد آن سرگشته از باران و برف

5. نه نهفتی بودش و نه خانه‌ای

6. عاقبت می‌رفت تا ویرانه‌ای

7. چون نهاد از راه در ویرانه گام

8. بر سرش آمد همی خشتی ز بام

9. سر شکستش خون روان شد همچو جوی

10. مرد سوی آسمان برکرد روی

11. گفت تا کی کوس سلطانی زدن

12. زین نکوتر خشت نتوانی زدن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من
* که منتی است ز شمشیر او به گردن من
شعر کامل
فروغی بسطامی
* همه بوستان زیر برگ گلست
* همه کوه پرلاله و سنبلست
شعر کامل
فردوسی
* بکوشیم وز کوشش ما چه سود
* کز آغاز بود آنچ بایست بود
شعر کامل
فردوسی