عطار_منطق‌الطیرعذر آوردن مرغان (فهرست)

شمارهٔ 87-حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست

1. محتسب آن مرد را می‌زد به زور

2. مست گفت ای محتسب کم کن تو شور

3. زانک کز نام حرام این جایگاه

4. مستی آوردی و افکندی ز راه

5. بودیی تو مست‌تر از من بسی

6. لیک آن مستی نمی‌بیند کسی

7. در جفای من مرو زین بیش نیز

8. داد بستان اندکی از خویش نیز

9. دیگری گفتش که ای سرهنگ راه

10. زو چه خواهم گر رسم آن جایگاه

11. چون شود بر من جهان روشن ازو

12. می‌ندانم تا چه خواهم من ازو

13. از نکوتر چیز اگر آگاهمی

14. چون رسیدم من بدو، آن خواهمی

15. گفت ای جاهل نه‌ای آگاه ازو

16. زو که چیزی خواهد، او را خواه ازو

17. مرد را درخواست آگاهی بهست

18. کو زهر چیزی که می‌خواهی به است

19. در همه عالم گر آگاهی ازو

20. زو چه به دانی که آن خواهی ازو

21. هرک در خلوت سرای او شود

22. ذره ذره آشنای او شود

23. هرک بویی یافت از خاک درش

24. کی بر شوت بازگردد از درش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* برخیز که در سایه سروی بنشینیم
* کان جا که تو بنشینی بر سرو قیامست
شعر کامل
سعدی
* صحرای عدم لاله ستان شد چو شهیدان
* با داغ تو رفتند به خون غرقه کفن ها
شعر کامل
جامی
* تمیز نیک و بد روزگار کار تونیست
* چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باش
شعر کامل
صائب تبریزی