عطار_منطق‌الطیردرتعصب گوید (فهرست)

شمارهٔ 2-حکایت عمر که مخواست خلافت را بفروشد

1. چون عمر پیش اویس آمد به جوش

2. گفت افکندم خلافت در فروش

3. این خلافت گر خریداری بود

4. می‌فروشم گر به دیناری بود

5. چون اویس این حرف بشنید از عمر

6. گفت تو بگذار و فارغ در گذر

7. تو بیفکن، هرک راباید، ز راه

8. باز برگیرد شود در پیشگاه

9. چون خلافت خواست افکندن امیر

10. آن زمان برخاست از یاران نفیر

11. جمله گفتندش مکن ای پیشوا

12. خلق را سرگشته از بهر خدا

13. عهدهٔ در گردنت صدیق کرد

14. آن نه بر عمیا که بر تحقیق کرد

15. گر تو می‌پیچی سر از فرمان او

16. این زمان از تو برنجد جان او

17. چون شنید این حجت محکم عمر

18. کار ازین حجت برو شد سخت تر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دلیری کجا نام او اشکبوس
* همی بر خروشید بر سان کوس
شعر کامل
فردوسی
* کجا سر پنجۀ من شانۀ زلف تو خواهد شد؟
* که این دولت نصیب بخت شمشاد است می دانم
شعر کامل
حزین لاهیجی
* سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
* که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
شعر کامل
سعدی