بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2163

1. مپرسید از معاش خنده عنوانی‌ که من دارم

2. از آبی ناشتاتر می‌شود نانی‌ که من دارم

3. دو روزم باید از ابرام هستی آب‌ گردیدن

4. بجز ننگ فضولی نیست مهمانی‌ که من دارم

5. دل آواره با هیچ الفتی راضی نمی‌گردد

6. چه سازم چارهٔ این خانه ویرانی ‌که من دارم

7. جدا زان جلوه نتوان اینقدرها زندگی‌ کردن

8. به خارا تیشه می‌باید زد از جانی ‌که من دارم

9. ز شوخی قاصدش هر گام دارد بازگردیدن

10. به رنگ سودن دست پشیمانی ‌که من دارم

11. ز گلچینان باغ آرزوی ‌کیستم یا رب

12. پر طاووس دارد گرد دامانی که من دارم

13. ندارد جز تأمل موج‌ گوهر مصرعی دیگر

14. همین یک سکته است انشای دیوانی ‌که من دارم

15. ز رنگ آمیزی این باغ عبرت برنمی‌آید

16. به ‌غیر از نقشبند طاق نسیانی‌ که من دارم

17. به حیرت رفت عمر و بر یقین نگشودم آغوشی

18. به چشم بسته بر بندند مژگانی‌ که من دارم

19. نمی‌دانم چه سان از شرم نادانی برون آید

20. به زنار آشنا ناگشته ایمانی‌ که من دارم

21. کفیل عذر یک عالم خطا طرفی دگر دارد

22. حیا بر دوش زحمت بست تاوانی‌ که من دارم

23. چو شمع از فکر خود تا خاک‌ گشتن برنمی‌آیم

24. گریبانهاست بیدل در گریبانی‌ که من دارم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کسی که دست به زلف دراز او دارد
* چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* جهان چون عروسی رسیده جوان
* پر از چشمه و باغ و آب روان
شعر کامل
فردوسی
* ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
* کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند
شعر کامل
حافظ