بیدل دهلوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 687

1. اوج جاه‌، آثارش از اجزای مهمل ریخته‌ست

2. خار و خس‌ازبس فراهم‌گشته این‌تل ریخته‌ست

3. صورت کار جهان بی‌بقا فهمیدنی‌ست

4. رنگ بنیادی‌که می‌ریزند اول ریخته‌ست

5. چشم‌کو تا از سواد فقر آگاهش‌کنند

6. شب ز انجم تا چراغ بزم مکحل ریخته‌ست

7. سستی فطرت ز آهنگ سعادت بازداشت

8. رشته‌های تابدار اکثر به مغزل ریخته‌ست

9. طبعها محرم سواد مکتب آثارنیست

10. ورنه اینجا یک قلم آیا منزل ریخته‌ست

11. صاف معنی ز تقاضای عبارت درد شد

12. کس چه‌سازد ماده‌ای‌اعلا به‌اسفل ریخته‌ست

13. درکمینگاه حسد هرچند سر خاردکسی

14. طعن مجهولان چو خارش بر سرکل ریخته‌ست

15. جسم وجان تهمت‌پرست ظاهر و مظهر نبود

16. آگهی بر ما غبار چشم احول ریخته‌ست

17. تا خمش‌بودیم وحدت‌گردی‌ازکثرت‌نداشت

18. لب‌گشودن مجمل ما را مفصل ریخته‌ست

19. گرد غفلت رفته‌اند ازکارگاه بوریا

20. این‌سیاهی بیشتر بر خواب‌مخمل ریخته‌ست

21. تا توانایی‌ست اینجا دست ناگیراکراست

22. نقد این‌راحت قضا درپنجهٔ شل ریخته‌ست

23. بیدل از دردسر پست و بلند آزادهٔم

24. وضع همواری جبین ما ز صندل ریخته‌ست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بس که دردسر ز فریاد و فغان خود کشم
* از دهان چون ناله می خواهم زبان خود کشم
شعر کامل
جامی
* تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
* جایی دلم برفت که حیران شود عقول
شعر کامل
سعدی
* قلم نشانهٔ عقل است و تیغ مایهٔ جور
* یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی
شعر کامل
ناصرخسرو