اقبال لاهوریپیام مشرق (فهرست)

شمارهٔ 201-جوی آب

1. بنگر که جوی آب چه مستانه میرود

2. مانند کهکشان بگریبان مرغزار

3. در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب

4. وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار

5. از سنگریزه نغمه گشاید خرام او

6. سیمای او چو آینه بیرنگ و بی غبار

7. زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

8. در خود یگانه از همه بیگانه میرود

9. در راه او بهار پریخانه آفرید

10. نرگس دمید و لاله دمید و سمن دمید

11. گل عشوه داد و گفت یکی پیش ما بایست

12. خندید غنچه و سر دامان او کشید

13. نا آشنای جلوه فروشان سبز پوش

14. صحرا برید و سینهٔ کوه و کمر درید

15. زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

16. در خود یگانه از همه بیگانه میرود

17. صد جوی دشت و مرغ و کهستان و باغ و راغ

18. گفتند ای بسیط زمین با تو سازگار

19. ما را که راه از تنک آبی نبرده ایم

20. از دستبرد ریگ بیابان نگاه دار

21. وا کرده سینه را به هوا های شرق و غرب

22. در بر گرفته همسفران زبون و زار

23. زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

24. با صد هزار گوهر یکدانه میرود

25. دریای پر خروش ز بند و شکن گذشت

26. از تنگنای وادی و کوه و دمن گذشت

27. یکسان چو سیل کرده نشیب و فراز را

28. از کاخ شاه و باره ه کشت و چمن گذشت

29. بیتاب و تند و تیز و جگر سوز و بیقرار

30. در هر زمان به تازه رسید از کهن گذشت

31. زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

32. در خود یگانه از همه بیگانه میرود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم
* رفت در خنده ز شادی مگرش باور کرد
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* تابر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
* پنجه های دست مردم سر فرو کرد از چنار
شعر کامل
فرخی سیستانی
* طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
* غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
شعر کامل
وحشی بافقی