فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 309

1. نور ازل ظهور کرد رحمت خاص عام شد

2. حکم قضا نفاد یافت کار قدر تمام شد

3. دانه گندمی فکند آدم پاک را بخاک

4. بهر شکار روح قدس مرکز خاک دام شد

5. گشت فلک بامر حق بحر وجود کاینات

6. خلعت هر خلیفهٔ در خور خود تمام شد

7. چون بمراتب وجود جای گرفت یک بیک

8. آنکه ز پس ظهور کرد مر همه را امام شد

9. میکده را گشود ار ساقی باقی الست

10. عاشق رند باده کش معتکف مدام شد

11. زمره طالبان حق بر سر مستی آمدند

12. وانکه ز باده ننگ داشت طالب جاه و نام شد

13. وقت رجوع چون رسید بهر جزای قول و فعل

14. جان که ز تن رمیده بود باز بجسم رام شد

15. یافت حیات تازه دوست مغز درآمدش بپوست

16. وز تن و جان دشمنان طالب انتقام شد

17. جان چو بداد دل بکام کار دلش بماند خام

18. فیض چو کند دل ز جان کار دلش تمام شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مده ای حکیم پندم که به کار درنبندم
* که ز خویشتن گزیرست و ز دوست ناگزیرم
شعر کامل
سعدی
* گر چه لبم نامه سربسته ای است
* نامه واکرده بود رنگ من
شعر کامل
صائب تبریزی
* می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو
* وه که جز محنت و اندوه نشد حاصل ازو
شعر کامل
جامی