فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 402

1. جان از لطافت بدنش تازه می‌شود

2. دل از حلاوت سخنش تازه می‌شود

3. هر دم حیات تازه از آن خط بدل رسد

4. گوئی که دم بدم چمنش تازه می‌شود

5. او میکند تبسم و من میروم ز خود

6. مستیم هر دم از دهنش تازه می‌شود

7. چون غنچه بیندم شکفد چون گل از نشاط

8. گوئی که دل ز حزن منش تازه می‌شود

9. تا بشکند دلم شکند زلف دم بدم

10. در دل جراحت از شکنش تازه می‌شود

11. گل گل شگفته میشود از روی نازکش

12. جائی چه بشنود سخنش تازه می‌شود

13. چون در خیال کس گذرد لطف آن ذقن

14. در دم طراوت ذقنش تازه می‌شود

15. یکبار هر که در رخ خوبش نظر فکند

16. یابد دلش روان و تنش تازه می‌شود

17. بگذار فیض حرف بتان از خدا بگو

18. جان از خدا و از سخنش تازه میشود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
* رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
شعر کامل
حافظ
* مردم آزار محال است خجالت نکشد
* که نمک آب شود چون به جراحت گذرد
شعر کامل
صائب تبریزی
* زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
* بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
شعر کامل
حافظ