فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 407

1. دلم از کشمکش خوف و رجا بسکه طپید

2. همگی خون شد واز رهگذر دیده چکید

3. مالک‌الملک بزنجیر مشیت بسته است

4. تا نخواهد سر موئی نتواند جنبید

5. خواهشش داد مرا خواهش هر نیک و بدی

6. تا که دل کرد برغبت گنه و می‌لرزید

7. چو کنم گر ننهم سر به قضا و برضا

8. سخطم را نبود عائدهٔ غیر مزید

9. هر بدی سر زند از من همه از من باشد

10. لیس ربی و له الحمد بظلام عبید

11. بار الها قدم دل بره راست بدار

12. تا بهر گام مر او را رسد از قرب نوید

13. پیش از آنی که کند طایر جانم پرواز

14. گر بقربم بنوازی نبود از تو بعید

15. نا امیدم مکن از دولت وصلت ای دوست

16. که ز تو غیر تو دانی که ندارم امید

17. فیض را از می وصلت قدحی ده سرشار

18. تا که در مستی عشق تو بماند جاوید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پا کشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
* هر که را چون سرو اینجا پای در گل ماندماند
شعر کامل
صائب تبریزی
* کمال است در نفس انسان سخن
* تو خود را به گفتار ناقص مکن
شعر کامل
سعدی
* در ماهتاب دوش خرامان همی شدی
* ماهت بدید و چادر شب پیش رو گرفت
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی