فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 840

1. هرکه هستش از ذکا در قبهٔ سر مشعله

2. بایدش جز سعی در دانش نباشد مشغله

3. هر کرا دادند گوش و هوش عقلی بایدش

4. در ره دین طی کند در هر نفس صد مرحله

5. گر ترا فهم درستی هست و طبع مستقیم

6. مکر خود را در ره دنیا بجنبان سلسله

7. حیف باشد بهر دنیا صرف کردن نقد عمر

8. هست دنیا نزد عارف جیفهٔ در مزبله

9. اکثر اهل نظر در راه عرفان عاجزند

10. از ذکاشان نیست در تاریکی ره مشعله

11. در پی هر آرزو او هم بصد دل میدود

12. راه حق را چون نبیند تا نگردد یک دله

13. حرف من باصاحب عقل است وفهم است وشعور

14. آنکه او چیزی نمیفهمد ندارم زو گله

15. مردم فهمیده باید تا ز آتش دم زند

16. کی رسد در ذیل عرفان دست و هم خر کله

17. زیرکی باید بفهمد رمز قرآن و حدیث

18. یا برد ره سوی تأویلات بای بسمله

19. جاهلی بینی که هر از بر ندانسته است هیچ

20. افکند در شش جهت از کوس دانش غلغله

21. فیض تن زن با که داری این خطاب و این عتاب

22. نیست در محفل مگر گاوان دنیا مشغله


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
* داستانیست که بر هر سر بازاری هست
شعر کامل
سعدی
* من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست
* دوستان معذور داریدم که پایم در گلست
شعر کامل
سعدی
* دارم این یک چشمه کار از پیر کنعان یادگار
* چشم را از گریه در راه عزیزان باختن
شعر کامل
صائب تبریزی